اسفندی که ..

ساخت وبلاگ

۱۰ روز گذشته سخت گذشت. خیلی. شروع دوباره فک دردها و خواب های آشفته ی عجیب و غریب.

یکشنبه ی هفته ی پیش، همان روزی که ۴ صبح از درد فک بیدار شدم و تا صبح خواب را از چشمانم گرفت.

شبش با کیوانلو کلاس داشتیم. من با همان حال زار، به معنای واقع کلمه زار خودم را به کلاس رساندم. درد امانم را بریده بود. پریود شده بودم. ظاهرم گویای همه چی بود. دیر رسیدم. فرزانه و هاجر تا دیدنم گفتند وقتش رسیده سوسن‌. تراپی را شروع کن. زیر بار نرفتم. می‌فهمیدم دارم فرار میکنم. کیوانلو دید اوضاعم را. سه شنبه همان هفته تلگرام مسیج داد فردا بیا گروه درمانی مان. گروه درمانی فشارش از درمان فردی کنتر است‌. مجبور نیستی حرف بزنی. شروع نرمی بود. قبول کردم. فردایش دردم آرام گرفت.

توی جلسه از خواب های جدیدی که تا به حال ندیده بودم گفتم. که تکرار می‌شوند.

حال جسمی ام بهتر شد اما یک چیزی که همین الان هم همراهم است عذابم میداد. در رنج بودم. عمیقا در رنج بودم. و نمیفهمیدمش.

شکل خواب هایم تغییر کرد. هولناک نبود اما به رنجم دامن میزد ... رنج مواجهه با تنهایی؟ از دست دادن؟

به خودم نگاه کردم. دست و پا میزدم فرار کنم. آشفته ی ساکتی شده بودم که دوستش نداشتم.

باید خلوت میکردم. طبق معمول اینستاگرامم را دی اکتیو کردم. سر و صدای دنیا آشفتگی م را بیشتر میکرد.

بعد مدتها فرصتی شد فیلم ببینم. من چطور Good Will Hunting را تا به الان ندیده بودم؟ چقدر دوستش داشتم. آن صحنه ای که شان به ویل می گفت ایتس نات یور فالت او هم گفت آی نو، و باز تکرارش کرد. ایتس نات یور فالت، ایتس نات یور فالت سان... امان از آن صحنه! امان ...

بله، فردایش با سرما خوردگی بیدار شدم.

یادم است چند وقت پیش که هاجر در مسیر جلسات درمان اضطراب هایش بالا آمده بود دائم مریض میشد. هر ۳ هفته سرما می‌خورد. بدجوری هم سرما می‌خورد.

شده داستان من. هنوز دو ماه نمی‌گذرد از سرماخوردگی قبلی ام که ۱ ماه طول کشید تا خوب شوم.

باز شروع شد.

به هاجر میگویم چرا ایمن نمی‌شود بدن هایمان؟ منقرض میشویم آخرش ...

+ نوشته شده در سه شنبه هشتم اسفند ۱۴۰۲ساعت 20:33 توسط Susan |

دختری که خودش را گم کرد...
ما را در سایت دختری که خودش را گم کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : speciallyo بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 1:47