چیزی نمانده.

ساخت وبلاگ

بوی نوروز پیچیده تو هوای شهر ...

همین الان از سر کار رسیدم خونه. وحشتناک این روزها شلوغم سر کار.

بعد یه دوره مریضی های مختلف بالاخره خلاص شدم.

کیوانلو میگه میدونستی که همه ش به خاطر اینه که اضطرابهات بالا اومده؟ برای همینه که هی مریض میشی.

گفتم بله میدونم:دی

چند روز پیش که داشتم از سر کار می اومدم خونه و تو ترافیک عجیب و غریب اخر سال گیر کرده بودم، شیشه های ماشین و دادم پایین. گل فروشیا گل لاله و سبزه اوردن، ماهی تو تنگ یه عالمه دیدم.

یه حس وصف ناپذیری از خوشی تو رگام جریان داشت.

امروز که داشتم اجرای بچه ها رو تو مسابقه نگاه میکردم احساس کردم چه خوشبختم اینجام. بین این بچه ها. آخ چه کیفی میده وقتی میبینم چه آدمای خوب تری دارن میشن.

الان هم نشستم اینجا دارم گلابتون نگین رو برای ۵۰ هزارمین بار گوش میدم. میگه آه میرُم اونجایی که کسی نومم ندونه، میروم اونجایی که بی نوم و نشونه، آه میزنم دلمو به دریا زار و گریون، دل به صحرا میزنم مانند مجنون، ... بستُم بی خبر مو بار سفر با درد و حسرت ...از شهر خودم راهی شدم و رفتم به غربت... ای تازه گلم، ترک تو کنم... با چشم خونبار ... گلباتونم... گلابتونم ...

منتظرم تمام شه برم مسواک بزنم و با دنیا خداحافظی کنم.

که فردا شروع ماراتن نیمه نهاییه.

یک ضرب میریم تا چهارشنبه.

و چهارشنبه ساعت ۱۰ شب خلاص میشیم.

و بعدش تعطیلاتمون شروع میشه :)

+ نوشته شده در جمعه هجدهم اسفند ۱۴۰۲ساعت 23:11 توسط Susan |

دختری که خودش را گم کرد...
ما را در سایت دختری که خودش را گم کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : speciallyo بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1402 ساعت: 12:42