پنج و نیم صبح بیدار شدم. بیداری برای من معنایش بیرون آمدن از تخت است. برای خودم قهوه درست کردم. پشت میز آشپزخانه نشستم و مطمئن نبودم که میخواهم بروم یا نه. دنبال بهانه ای برای نرفتن بودم. از طرفی احساس میکردم اگر نروم این همه بغضی که توی گلویم نشسته مرا بیچاره میکند.پس بیشتر این فکر نکردم. لباس پوشیدم و بدون اینکه به کسی بگویم رفتم بهشت رضا. آخ نگم از هوا که بی نهایت دلپذیر بود. اپیزود نمیدانم چندم رادیو راه را پلی کردم و راه افتادم. نیم ساعتی توی راه بودم. بلوک ۱۰. ماشین را زیر یک درخت کاج پارک کردم. خوب یک نیم ساعتی طول کشید که سیمین را پیدا کنم. بلوک ۱۰/۱. بعد دیدم نوشته اینجا مخصوص کسانی ست که اعضای بدنشان را اهدا کردند. رفتم سر خاکش. هنوز برایش سنگ قبر نگرفته بودند. مزارش پر بر از رز سفید. همانجا ایستادم و نگاه کردم بعد گفتم سیمین تو واقعی زیر خاکی؟ چرا اینقدر باورش سخت است؟ بعد فکر کردم کمی میان مردگان راه بروم. آرام قدم زدم و اسمها را، سنشان را، زمان تمام شدنشان را. نگاه کردم. خواندم. بعد آرام آرام اشکهایم سرازیر شد. و بعد دیگر بند نیامد. عجیب آن فضا آرامم کرد. بعد یک گوشه ای پیدا کردم و نشستم. به صدای پرنده ها گوش دادم.و باز گونه هایم گرم شد. بعد زیر لب زمزمه کردم:در خلوت ِ روشن با تو گريستهام/براي ِ خاطر ِ زندهگان،و در گورستان ِ تاريک با تو خواندهام/زيباترين ِ سرودها رازيرا که مردهگان ِ اين سالعاشقترين ِ زندهگان بودهاند. + نوشته شده در پنجشنبه سی ام فروردین ۱۴۰۳ساعت 22:24 توسط Susan | بخوانید, ...ادامه مطلب
زیاد پیش می آید که به خودت می آیی و میبینی انگار مهر سکوت بر دهانت زده اند. هر چه تلاش میکنی حرف بزنی صدایی در نمی آید.فقط صدا نیست. کلمه ای هم در چنته نداری.چند بار تلفن را برمیداری که پیامی ارسال کنی ولی هیچ کلمه ای یافت نمیشود. یک چیزهایی تایپ میکنی و پاک میکنی، تایپ میکنی و پاک میکنی. آخر سر هم هیچ. دست از تلاش بی خود بر میداری و ...جوانتر که بودم این بی کلامی بی تابم میکرد. با هزار زور یک چیزهایی سر هم میکردم. بی کلامی معنایش از دست رفتن بود.حالاها بهتر "ابهام" را تاب می آورم.میدانم که رشد نتیجه ی تحمل ابهام است.و راه رشد بالا بردن ظرفیتِ تحمل آن... + نوشته شده در دوشنبه هفتم اسفند ۱۴۰۲ساعت 14:11 توسط Susan | بخوانید, ...ادامه مطلب
وقتي صداي گريه شو شنيدم غم دنيا رو سرم خراب شد!خواستم به هوا خواهيش تلفن رو بردارم و فاتحه ي ادمايي كه اذيتش كردن و بخونمخواستم پا به پاش گريه كنم اما بعد به طرز عجيبي همه ي اون چيزهاي ي كه دست به, ...ادامه مطلب
شاید بد نباشه از حال این روزهاام اینجا بنویسمبعدها به کارم خواهد اومدجمعه تلخی رو از سر گذروندمبا اینکه لحظه نبود که به خودم نگم تو مسیول این اتفاقات نیستیمامان تصمیم گرفتن و خودشون مسئول حواشی و تبعا, ...ادامه مطلب
اگر هرگز خورشيد را نديده بودم سايه را تاب مي اوردم ولي ولي " نور "رنجي بي بديل را به كوير درونم آورد ...* من روزاي خييييلي سخت تر از اين و از سر گذروندم اينكه چيزي نيست!, ...ادامه مطلب
مگر نه این که شکست باعث رشد است؟ پس چرا از شکست و سقوط می ترسیم؟!, ...ادامه مطلب
الان سالهاس كه لحظه سال تحويل من اينجام امسال نشد امسال و يه جورايي از دست دادم ١٢ روز از شروع سال ٩٦ ميگذره ٩٦ هم اومد... روزها و سالها مثل باد ميگذرن و من دارم كم كم ب عمق فاجعه پي ميبرم! بهترين روزها و سالهاي عمرم رو به پايان و من هيچ از خودم و عملكردم راضي نيستم دوست داشتم تو سن ٢١-٢٢ ميموندم! , ...ادامه مطلب
تو دنياي سردم به تو فكر كردم ... ,به تو فكر كردم چاوشي,به تو فكر كردم محسن چاوشي,به تو فكر كردم,به تو فكر كردم دوباره دوباره,به تو فكر كردم كه بارون بباره,به تو فكر كردم چاوشی,به تو فکر دوباره دوباره,به تو فکر دوباره دوباره+دانلود,به تو فکر از چاوشی,به تو فکر از محسن چاوشی ...ادامه مطلب