اولین جمعه بهمن ماه 1398

ساخت وبلاگ

شاید بد نباشه از حال این روزهاام اینجا بنویسم

بعدها به کارم خواهد اومد

جمعه تلخی رو از سر گذروندم

با اینکه لحظه نبود که به خودم نگم تو مسیول این اتفاقات نیستی

مامان تصمیم گرفتن و خودشون مسئول حواشی و تبعات ش خواهند بود. اما وقتی صحبت مامان باشه من نمی تونم بی تفاوت باشم

نمی تونم ... البته بخش زیادی از عملکرد روز جمعه ام بچه گانه و خام بود. زود قضاوت کرد و به قولی بریدم و دوختم به بدترین شکل ممکن. هر چند همون موقع که داشتم برای خودم اینده رو متصور میشدم به خودم تهیب می زدم که داری جلو جلو قضاوت می کنی.

به هر حال قسمت تلخ ماجرا صحبت های من با پ بود. فراموش کردم بود که چه جور ادمیه. خیلی وقت بود که دور بودم ازش و خشونتش دامنم رو نگرفته بود. اما صحبت های اون شب خاطرات رو از اعماق وجودم در اورد و یادم اومد چه بر من گذشته. اون چند وقتی که تحت درمان روان درمانگر بودم همیشه یه بخش هایی از من بود که ازش سر در نمی اوردم. نمی فهمیدم این عدم سلامت از کجا می اد.

تا اینکه اون شب خیلی چیزها برام روشن شد. علت خیلی از ترس هام. عدم اعتماد به نفس. اضطراب هام ... 

فهمیدم داره از کجا اب می خوره

اینقد اسیب دیده بودم و اینقد برام سخت بوده که تمام اون اتفاقات رو در کور ترین نقطه ممکن ناخوداگاهم قایم کرده بودم.

سر باز کزد ... و جالبیش اینجاست که من کماکان دارم انکارش می کنم.

 

دختری که خودش را گم کرد...
ما را در سایت دختری که خودش را گم کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : speciallyo بازدید : 156 تاريخ : چهارشنبه 21 اسفند 1398 ساعت: 21:50