سال ۱۴۰۱ چطور گذشت

ساخت وبلاگ

خیلی وقته نیامدم اینجا!

به هر حال سنت هر ساله ست که بیام و سخنی با خودم داشته باشم برای سالی که گذشت.

سوسن ۱ فروردین ۱۴۰۲ در مقایسه با سوسن فروردین ۱۴۰۱ فرقش زمین تا به آسمونه!

واقعا نمی‌شناسم خود یکسال پیشم رو!

میشه این همه تغییر تو یکسال؟

هاجر میگه لعنتی سرعت رشد و تغییرت هفته میزنه!

و قند تو دل من آب می‌کنه با این حرفش.

مگر تمام آنچه که میخواستم از خودم همین نبود؟

سالی که گذشت:

۱ فروردین از تهران برگشتم و رفتم سر کار تمام عید رو!

دوم یا سوم فروردین اون شب کذایی و تجربه کردم.

هفته ی دوم فروردین با امید آشنا شدم. با هم کوه رفتیم و من خجالتی کمرو کم کم تونستم با یک آدم جدید ارتباط بگیرم.

اردیبهشت رسما از عطا جدا شدم!

خرداد ماه کج دار و مریز درسم رو خوندم و امتحانات ترم دو رو به خوبی تمام کردم.

رابطه ام با هاجر شکل گرفت و محکم شد. شد یکی از مهم ترین و پررنگ ترین آدمهای زندگیم.

تیر و مرداد درگیر این بودم که امید چه معنایی در روانم داره و این داستان تا پایان رفتنش از ایران برام حل نشده باقی موند. هر چند مطمئن نیستم که همین الانشم حل شده باشه.

شهریور ادمهای عزیز زندگیم تمام تلاششون رو کردند که تولد ۳۲ سالگیم رو متفاوت تجربه کنم.

امید سورپرایزم کرد با همراهی ثمین و علیرضا (هر چند که ابدا انتظارش رو نداشتم). مامان، فاطمه ی جانم، مهری مهربانم، مامانینا کنارم بودند. آرش و عسل هم همینطور. سالی کلی خوشحالم کرد ( انتظار این رو هم نداشتم)

آها این و جا انداختم: تو اردیبهشت رابطه ام با سالی و کسری دوباره شما گرفت. اینقدر که الان از آدمهای مهم زندگیم هستند.

شهریور تراپی و دوباره شروع کردم با تمام هزینه ی سنگین مالی و روانی که برام داشت.

امید بلیطش رو کنسل کرد و انداخت برای آذر ماه. و رابطه ی نصفه و نیمه ی ما محکم تر شد.

اواخر شهریور جمهوری اسلامی مهسا امینی و کشت. و انقلاب زن زندگی آزادی شروع شد.

کشور به هم ریخت.

اعتراضات و اعتصابات شروع شد.

و روزی نبود که چشمان ما برای آن همه رنجی که هر روز متحمل می‌شدیم زار نزند.

دیگه دقیق یادم نیست مهر و آبان و آذر و دی و بهمن و اسفند به چه شکل گذشت.

همه چی و فیلتر کردند و کماکان هم. اما مردم دست از مبارزه نکشیدند.

مهر و آبان اوج اعتراضات و کشتار بود. هزاران نفر و زندانی کردند. تو خیابون کشتند، تو زندان و ...

بعد هم که اعدام ها شروع شد.

جمهوری اسلامی برای اینکه حجم رذالت خودش رو نشون بده بی سر و صدا بچه هامون رو اعدام کرد ... و یک چیزی در ما مرد!

۳ آذر امید رفت در حالی که رابطه ی ما شدیداً بسط پیدا کرده بود و من سردرگم بودم.

نمی‌فهمیدم من رو میخواد یا نه. حرف نمی‌زد و نمی‌گذاشت من هم حرفی بزنم.

رابطه ی ما همینطور روی هوای بدون کلمه ای تمام شد!

حتی در جلسات تراپی هم نفهمیدم که چه حسی رو تجربه کردم!

همه ی احساساتم سرکوب شده باقی موند. این نگرانم می‌کنه. این حرف نزدن. این فرار. این سکوت. این رنج پنهان در پستو.

درس و دانشگاه رو هم که بوسیده بودم گذاشته بودمش کنار.

امتحانات شروع نشده لغو شد بخاطر سرمای شدید زمستان مشهد. منفی ۱۸ درجه! آب قطع شد،گاز قطع شد!

جمهوری اسلامی طبق معمول زیر بار بی کفایتی های خودش زایید.

اواخر بهمن با فرزانه رفتیم کیش برای جبران آن کیشی که نرسیده تصادف کردم و .. اینبار هم کرونا گرفتم دختری که خودش را گم کرد...

ما را در سایت دختری که خودش را گم کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : speciallyo بازدید : 111 تاريخ : چهارشنبه 2 فروردين 1402 ساعت: 14:22