٢٦ زيبا❤️

ساخت وبلاگ
به همين زودي ٢٦ ساله شدم...

پ.ن: صبح چهارشنبه خيلي زيبا شروع شد ! پر از نور ، 

ظهرش كلاس زبان ترم ٤٠٥ شعبه وكيل اباد  با اقاي داوود خويي ، نسترن و الاله كه ويزاي كاناداشون اومده 

ارزو خانم دكتر كلاس كه قرار تا اخر اين ماه براش أز انگليس خواستگار بياد و بره لندن

هماي چشم رنگي ، چادري، دانشجوي ارشد ! 

و زهرا ي ١٨ ساله كه به زودي قراره خاله بشه. 

شبش خونه پدر و مادر عين. ٦ بيدار شدم، دوش گرفتم، از سيب كيك خريديم با شمع ٢٦! پيش به سوي خونه شون. اصلا دوست نداشتم برم. اصلا از تولد بيزار بودم.به نظرم يه تولد زوري داشت برگزار ميشد. لحظه شماري ميكردم كه تموم شه. عاطفه با يه دسته گل اومد. لحظه فوت كردن شمع ٢٦ سالگيم رسيد. و حس هاي خوب دقيقا از همون ثانيه جاري شدن در من. لبخند مادر عين. لبخند پدرش. ارزوهاي قشنگي كه برايم شد. كلي عكس هاي رنگي با كادوهاي رنگي. و يك ٢٦ سالگي متفاوت رو اينطور شروع كردم.

 

دختری که خودش را گم کرد...
ما را در سایت دختری که خودش را گم کرد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : speciallyo بازدید : 263 تاريخ : چهارشنبه 24 شهريور 1395 ساعت: 5:00